اميرمحمداميرمحمد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
امیرحسینامیرحسین، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره
امیر علیامیر علی، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
عقد ماعقد ما، تا این لحظه: 18 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

اميرحسین جون و امیرمحمد جون و امیرعلی جونم

امیرحسین گرما زده

عزیزم دیشب کنار شوفاز خوابیدی و فکر کنم گرما زده شدی بعدش تهوع داشتی و تب.آخر شب خونه بابابزرگ خوابیدی و امروزم مهد نبردمت.الان بهتری.
13 آبان 1392

اخبار

عزیزمامان سلام. صبح ساعت 6 بیدار شدی اما من نمی تونستم چشامو باز کنم آخه داداشیت شب قبل مریض بود بهت گفتم یه کوچولو دیگه بخواب میگی نه میخوام کارتون نگاه کنم کفتم شاید کارتون نداشت میگی خوب اخبار ببینم رییس جمهور امروز چی گفته چیکار میکنه!!!!!!!!!!!!!!!
8 آبان 1392

ویروس لعنتی

خوشگل مامان سلام نبینم مریضیتو مامانی.دیروز از کلاس که اومدم همش میگفتی بریم خونه اون بابابزرگ.خوب دعوتی ازمون نشده بود این قدر گریه کردی که به خونه و گوشیشون زنگ زدیم اما نبودن.حالا بدتر گریه میکنی دیگه نهارمونو برداشتیم و خونه مامانی رفتیم اما موقع برگشتن همش دل درد داشتی و تو ماشینم بالا اوردی.عزیزم شب داغ شدی و این پروزه ادامه داشت ویروس لعنتی سرماخوردگی جدید به تو هم منتقل شده.خیلی دوست دارم.صبح اندازه یه جلسه کلاس مهد بودی و زود اومدم دنبالت.جیگرم الان خونه بابابزرگ هستی.ظهری دستاتو بهم نشون دادی میگی به بابابزرگ کمک کردم گوشتا رو تکه کردیم.من و مامانی و داداشیت هم جهاز خاله سمانه رو جور میکردیم.ان شائالله دوم آبان عروسیشه.با دستای کوچو...
8 آبان 1392

عید قربان مبارک

خوشگل مامان سلام این روزا سریعتر بزرگ میشی.ظهر یاد گرفتی از مبل بیای پایین.الانم از تخت اومدی پایین.خدا رو شکر یکی از دغدغه های مهم همین بود.حالا همش داری خودتو امتحان میکنی.ظهری خونه بابابزرگ میخواستی از پله ها بری بالا.خودتو روی نوک پاهات بلند کرده بودی انتظار داشتی همینجوری بری بالا. عاشق دردری و عشق ماشین سواری و بوق زدن و رانندگی کردن.خیلی دوست دارم بوس (نه نه رو به لیست اولین حرفات اضافه کن.)
8 آبان 1392

لباس فرم

پسر نازم سلام.گلم آنتی بیوتیک میخوری البته راحت تر از داداشیت.لباس فرم مهدت امروز آماده شد شلوارشو اندازه ات کردم.یه چیزی چند شبه خودتو خیس!!!!!!!!!!!میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چه اتفاقی افتاده هان.
8 آبان 1392

پفیلا

راستی خوشگلم ورودی آشپزخونه هم توسط پشتی مسدود شد دکور خونه هم عوض شد از دسته های مبل میگیری و از روی مبلا راه میری.کابینتا هم مورد دستبرد واقع میشن.پفیلا هم بابابزرگ جون بهتون خوروندن
8 آبان 1392

اولین باری که پله ها رو بالا رفتی

پسر گل یازده ماه و یک هفته ای سلام عزیزم دقایقی پیش موفق به بالا رفتن از پله ها ضشدی.آنچنان به سرعت خودتو به پاگرد رسوندی که نگو و بعد هم ادامه راه و صعود به طبقه دوم خو.نه مامانی.ای کلک میخواستی جهاز خاله سمانه رو دید بزنی؟؟ البته با تشویق پیاپی بچه ها و سر تکون دادن و نی نای مای خودت مواجه شدیم.اینم کشف مامانی.البته بابابزرگ میگه نباید یاد میگرفت کار خطرناکیه؟ ان شائالله شاهدبالا رفتنت از پله های سخت زندگی باشیم.دوستداریم.بوس
8 آبان 1392

آزمايش انگل

عزيزم براي مهدت بايد نمونه بگيريم هنوز موفق به انجامش نشديم آخه فقط صبح ميتوني نمونه بدي!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
8 آبان 1392

اولین آمپول دگزا

سومین شب متوالی دکتر رفتیم.یه آمپول دگزا نوش جان کردی.صدات خروسی شده.بدقلقی.دوست دارم با اون سرفه های قشنگت.مامانی زودتر خوب شو.بوس
8 آبان 1392